گسست ذهنی: بزرگ ترین تهدید متوجه بقای انسان بر روی زمین
تاریخ انتشار: ۴ خرداد ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۳۸۷۹۰۸۶
نخبگان جهانی جای خود را عمیقا تحکیم کرده اند و بدون یک اقدام متمرکز از سوی عده زیادی از ما برای شرکت در کارزاری راهبردی در چندین جبهه کلیدی، هیچ امیدی به گشایش راه جدیدی نخواهد بود.به گزارش بلاغ، همچون بسیاری از کسانی که کوشیده اند درک کنند چرا انسان ها در حال حرکت به سوی انقراض هستند - انقراض عنقریبی که حیات انسان را نیز تهدید می کند - من نیز طی چند دهه با تحقیق و بررسی نتایج تحقیقات فعالان و محققان پر شمار، تلاش کرده ام به درک تازه ای از این پدیده دست یابم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
اگر چه پیشتر از عبارت تعبیر «گسست ذهنی» در برخی زمینه ها استفاده شده است، من به منظور بحث در این مقاله قصد دارم تعریف دوباره ای از آن به دست داده و توضیح دهم که خاستگاه های این گسست چیست، از نظر رفتاری به چه طرقی خود را نشان می دهد و چه پیامدهای عمیقی در از کارآیی انداختن ذهن دارند و برای کاستن از این پیامدها چه می توانیم کنیم.
با توجه به تعریفی که من به کار می گیرم، گسست ذهنی نه تنها توصیف کننده یک وضعیت روانشناسانه تکان دهنده بلکه وضعیتی بسیار گسترده است که عملا همه را در بر می گیرد و می توان آن را به عنوان بزرگ ترین تهدیدی که متوجه بقای انسان بر روی زمین هست نیز توصیف کرد. چرا؟ چون این گسست موجب تهدیداتی چند وجهی برای بشریت و جو زمین شده و عملا مانع اندیشیدن، احساس کردن، برنامه ریزی و رفتار کردن کارآمد همگان در واکنش به آن می شود.
پس در چهارچوب هدف این مقاله، تعریف گسست ذهنی توصیف کننده وضعیتی است که در آن بخش های مختلف ذهن بشر دیگر قادر به کار کردن به عنوان یک واحد منسجم و یکپارچه نیستند. یعنی هر بخش از ذهن – همچون حافظه، افکار، احساسات، توانایی های حسی (بینایی، شنوایی وغیره) «ثبت حقیقت»، خود آگاهی- به جای کلیتی واحد، عمدتا مستقل از یکدیگر عمل می کنند. نتیجه فوری این عدم کارآیی این است که رفتار انسان فاقد تامل، اقناع، جرات و راهبرد می شود و صرفا به شکل خودانگیخته در نتیجه ترس غالب در هر حوزه ای عمل می کند.
اولین دلیل جلب توجه من به این مسئله این بود که در موارد زیادی کسانی را مشاهده کرده ام (طیفی از افراد مختلف، از آشنایان خود تا سیاستمداران) که رفتارشان به شکلی نامتعارف و نامعقول بود، اما بلافاصله این نکته را نیز می فهمیدم که آنها از ماهیت نامتعارف رفتار خود به کلی بی خبرند. برعکس حتی به نظر می رسید که آن رفتار را دقیقا مناسب حال می بینند. اما با گذشت زمان این ناکارآیی را در طیف به غایت گسترده ای از اشکال ظریف تر و معمول تر نیز مشاهده کردم که مرا متوجه این موضوع کرد که این مسئله با وجود آنکه عمدتا ناشناخته مانده، چقدر عمومیت دارد. اگر عملا همگان در زمینه های مشخصی کار مشابهی را انجام دهند، چرا باید آن کار را «نابهنجار» قلمداد کرد؟
یک نوع از این گسست ذهنی، نسخه ای است که معمولا با عنوان «ناهمخوانی شناختی» از آن نام برده می شود. تعریفی که برای این وضعیت به طور عام پذیرفته شده، مبتنی بر تحقیقات لئون فستینگر در دهه 1950 است: «فرضیه ناهمخوانی شناختی می گوید که محرکی درونی، تمام نگرش ها، باورها، ارزش ها و رفتارمان را در هماهنگی نگه می دارد و از عدم هماهنگی (یا ناسازگاری) در آنها جلوگیری می کند. این امر به اصل پیوستگی شناختی نیز شناخته می شود. وقتی که بین نگرش ها، باورها و یا ارزش ها از یک طرف و رفتارها از طرف دیگر عدم پیوستگی وجود داشته باشد (ناهمخوانی) برای از بین رفتن این ناهمخوانی چیزی باید تغییر کند.»
مشکلی که این رویکرد نسبت به مسئله دارد، این است که فرض را بر این می گیرد که آگاهی جزئی جدایی ناپذیر از فردیت است و همچنین (بر اساس تحقیق فستینگر) فرض را بر این می گیرد که تمایل به سازگار کردن این موارد در انسان وجود دارد. اما مشاهداتی که من در طول چندین دهه از تعداد بسیار زیادی از افراد در زمینه های بسیار متنوع داشته ام، به روشنی فاش کرده که در بسیاری از زمینه ها، افراد هیچ گونه اختلاف و تفاوتی در این مقولات نمی بینند و در نتیجه هیچ تمایلی به تلاش برای ایجاد پیوستگی بین نگرش ها، باورها و یا ارزش ها با رفتار خود نیستند. بعلاوه حتی اگر آنها اندکی از این عدم هماهنگی آگاهی داشته باشند، بیشتر مردم صرفا بر اساس عواطف غالب خود (معمولا ترس) در آن زمینه عمل می کنند و با نوعی توجیه از کنار آن عبور می کنند. مثلا می گویند کار یا نقش خاص آنها چنان مهم است که مصرف هنگفت آنها از منابع محدود و نامساوی تقسیم شده یک سیاره را توجیه می کنند.
در نتیجه بیشتر فعالان آب و هوایی، زیست محیطی، ضد هسته ای و ضد جنگ برای انتخاب یک مثال روشن، از پرداختن معنادار به تناقض آشکار بین بیش مصرفی خود آنها از سوخت های فسیلی و منابع به طور کلی و نقشی که مصرف این منابع در راندن انسان ها به سمت فجایع آب و هوایی و زیست محیطی و همچنین جنگ ایفا می کنند ناکام می مانند. اندیشیدن به ایده کاستن از مصرف شخصی خودمان بسیار دور از ذهن است (حال عمل کردن به آن بماند). و البته این کار بدون اشاره به این موضوع صورت می گیرد که نخبگان جهانی با قصور در مرتبط کردن کسب پایان ناپذیر قدرت، سود و امتیازات برای خودشان به بهای دیگران و کره زمین، با تسریع تهدیدات چند وجهی که متوجه بقای انسان و از جمله آینده فرزندان خود آنهاست، به این گسست ذهنی مبتلا هستند. اما مثال هایی که می توان برای این گسست ذهنی آورد بی شمارند.
به هر روی علاوه بر «ناسازگاری شناختی»، چندین نوع دیگر گسست ذهنی وجود دارد. اما ابتدا به اختصار به پنج نمونه از گسست ذهنی و دلیل رخ دادن آنها اشاره می کنم:
1-«انکار» یک حالت ذهنی ناخودآگاه است که در آن فرد با داشتن اطلاعاتی مشخص از خودش، از سایر افرادی که می شناسد یا از وضعیت جهان، آن اطلاعات را انکار می کند، به این دلیل که آنها را به وحشت می اندازد. این اتفاقی است که مثلا برای یک «انکار کننده تغییرات اقلیمی» رخ می دهد.
2-«موش جادویی» یک حالت ذهنی ناخودآگاه است که در آن ترس فرد، او را از به دست آوردن اطلاعاتی مشخص یا حتی انکار آن ناتوان می کند، پس به محض آگاهی از اطلاعاتی که دریافت می کند، آن را به پس ذهن خود می راند.
3-«توهم» یک حالت ذهنی ناخودآگاه است که در آن فرد از اطلاعات مشخصی بسیار وحشت زده می شود اما ماهیت شرایط انکار یا سرکوب کردن آگاهی از آن اطلاعات را ناممکن می کند، در نتیجه برای آنکه بتوانند احساس امنیت کنند، مجبور به خلق یک توهم در ارتباط با آن واقعیت خاص هستند.
4-«فرافکنی کردن» یک وضعیت ذهنی ناخودآگاه است که در آن فرد از دانستن یک حقیقت مخوف بسیار وحشت زده می شود، پس با شناسایی (ناخودآگاه) یک دلیل دم دست تر برای ترسشان و سپس «دفاع کردن» از خودشان در برابر آن «تهدید» خیالی، در برابر آگاه شدن از این حقیقت از خودشان «دفاع» می کنند. مثلا رهبران سیاسی در اسرائیل این کار را به شکل سابقه داری در ارتباط با فلسطینی ها انجام می دهند. اما نخبگان آمریکایی نیز در ارتباط با هر ایده رقیبی در مورد سازمان سیاسی و اقتصادی در کشورهای دیگر، عمدتا همین کار را انجام می دهند.
5- «دروغ» از یک حالت ذهنی خودآگاه یا ناخودآگاه بر می آید که در آن فرد از سرزنش و یا مجازات شدن بابت گفتن یک حقیقت ناخوشایند وحشت دارد (مثل حقیقتی که موجب مجرم انگاشته شدن خود فرد می شود) پس آنها برای پرهیز از این سرزنش و مجازات شدن، ناخودآگاه تاکتیک هایی را از جمله دروغ گفتن به کار می گیرند (و از این رو سرزنش را متوجه دیگران می کنند). وقتی مردم ناخودآگاه دروغ می گویند این کار بدین معناست که آنها در حال دروغ گفتن به خودشان نیز هستند: یعنی ساختن یک دروغ بدون آگاهی از اینکه آنها در حال انجام این کار هستند.
پس چرا این گسست ذهنی – این گسست در ذهن به گونه ای که بسیاری از اجزا ضرورتا از بقیه اجزا آگاه نیستند- رخ می دهد؟ به طور خلاصه دلیل اتفاق چنین چیزی این است که هر فرد در سراسر دوران کودکی اش به نام اجتماعی کردن کودک به شکل بی پایانی با خشونت های «مرئی»، «نامرئی» و«کاملا نامرئی» بمباران می شود، روندی که بهتر است امروزه به جای اجتماعی کردن «تروریزه کردن» نامیده شود. این کار برای اطمینان از مطیع و فرمانبردار شدن کودک صورت می گیرد، با وجود این واقعیت که فرمانبرداری هیچ گونه کارکرد تکاملی ندارد.
یکی از اولین پیامدهای این تروریزه کردن در فرهنگ های مادی گرا، این است که کودک می آموزد آگاهی خود را از نحوه احساسات خود با استفاده از غذا و اقلام مادی برای منحرف کردن حواس خودش سرکوب کند. با این کار کودک به سرعت خودآگاهی اش را از دست می دهد و می آموزد که مصرف کردن را با این آگاهی جایگزین کند. روشن است که این فرایند پیامدهای مصیبت باری برای کودک، جامعه وی و برای طبیعت دارد (هر چند که این کار به طور موقت برای نخبگان و عوامل آنها سودآور باشد).
فراتر از این اما با این تروریزه کردن این اطمینان به وجود می آید که ذهن انسان دچار چنان گسستی شود که عملا تمام انسان ها هیچ مشکلی با زندگی کردن در انکار، توهم و فرافکنی و استفاده از «موش های جادویی» و دروغ ها در طیف وسیعی از مسائل نداشته باشند، چرا که آشکارا مجبور به آگاهی از واقعیت در آن زمینه نیستند. بخش های متفاوت ذهن دچار گسست شده آنها صرفا یک عنصر را جدا از سایر عناصر دیگر نگه می دارند و در نتیجه مانع از هر گونه تمایلی به احیای یکپارچگی می شود.
مثلا به همین دلیل است که بیشتر مردم می توانند «بی شرمانه» دروغ بگویند - از جمله در حالی که سوگند یاد کرده اند - بی آنکه کمترین آگاهی از این داشته باشند که چه می کنند و چرا قسم می خورند که در دادگاه حقیقت را بگویند و حتی آزمایش های دستگاه های دروغ سنج نیز کاملا بی معناست. اگر خود شخص از دروغ بودن آنها آگاه نباشد، عملا برای هر کس دیگری غیرممکن است – مگر آنکه به طور خارق العاده ای خودآگاهی داشته باشد – که این دروغ ها را ردگیری و شناسایی کند. و البته قضات و اعضای هیئت منصفه نمی توانند چنین خودآگاهی را داشته باشند، وگرنه قبول نمی کنند که نقش های مربوطه خود را در سیستم قضایی به غایت فاقد کارآیی و خشونت پیشه بر عهده بگیرند.
اما چه می توان کرد؟
آنچه آمد تنها بخش کوچکی از دلایل عدم کارآیی روانشناسانه بیشتر انسان هاست، به همین دلیل است که با وجود شواهد فراوان دال بر لزوم انجام تغییرات عمیقی که لازم است برای جلوگیری از این انقراض انجام شوند، ما همچنان با سرعت در جاده انقراض به پیش می تازیم.
برای معکوس کردن این روند هر کسی باید از خودش شروع کند. در واقع این کار شامل بازنگری روابط خودمان با فرزندان مان است.
نخبگان جهانی جای خود را عمیقا تحکیم کرده اند – با راه اندازی جنگ های خود، بهره کشی از انسان ها، نابود کردن جو زمین- و بدون یک اقدام متمرکز از سوی عده زیادی از ما برای شرکت در کارزاری راهبردی در چندین جبهه کلیدی، هیچ امیدی به گشایش راه جدیدی نخواهد بود.
نویسنده: رابرت باروز (Robert J. Burrowes) فعال ضد جنگ و خشونت
منبع:https://www.globalresearch.ca/disintegrated-mind-greatest-threat-human-survival/5677392
منبع: بلاغ مازندران
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.bloghnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «بلاغ مازندران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۳۸۷۹۰۸۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ماجرای ناپدید شدن مجسمه ۵میلیاردی یک هنرمند
هنرمند مجسمهساز هرگز تصور نمیکرد، وقتی مجسمه ۵ میلیاردیاش را به مرد قالبساز میدهد، با سناریوی عجیب سرقت مجسمه مواجه شود.
به گزارش مشرق، چندی قبل مرد مجسمهسازی به یک نمایشگاه نقاشی رفت اما هنگام بازدید از نمایشگاه متوجه یک تابلوی نقاشی شد که روی آن طرحی از کلمه «هیچ» دیده میشد؛ طرحی که نظر مرد جوان را به خود جلب کرد و تصمیم گرفت از این طرح ایدهبرداری کند و مجسمهای از آن بسازد.
به همین خاطر عکسی از طرح گرفت و راهی خانه شد تا آنچه که در ذهن داشت در قالب مجمسهای خاص و منحصر بهفرد
بسازد؛ مجسمهای دستساز که میلیاردها تومان ارزش داشته و اگر از روی آن نسخههای دیگری میخواست، میتوانست کسب درآمد کند.
پس از ساخت مجسمه از جنس برنز کارشناسان ۵ میلیارد تومان روی آن قیمت گذاشتند.
مرد هنرمند با این تصور شیرین به سراغ یک قالبساز رفت و از او خواست از روی مجسمهاش، قالب بسازد؛ قالبی که میتوانست با استفاده از آن، تعداد زیادی مجسمه بسازد و برای فروش به بازار ارائه کند؛ مجسمههایی که هر کدام را میتوانست ۴۰ میلیون تومان به فروش برساند.
او برای ساخت قالب، نمونه مجسمهاش را در اختیار او قرار داد. مدتی بعد مرد مجسمهساز به سراغ مرد قالبساز رفت و سراغ مجسمهاش را گرفت اما او بهانهای آورد و مجسمه دستساز را به صاحبش نداد.
دو ماه از این ماجرا گذشته بود و مرد قالبساز هر بار از پس دادن مجسمه میلیاردی طفره میرفت تا اینکه یک روز که به مغازه قالبسازی رفت، متوجه شد مغازه خالی و تعطیل است. مغازهداران دیگر مدعی بودند که او چند روز قبل مغازهاش را خالی کرده و رفته و کسی از او خبری ندارد. مرد هنرمند که مجسمه ۵ میلیاردیاش را از دست رفته میدید، به ناچار به پلیس مراجعه و از مرد مغازهدار شکایت کرد.
بهدنبال شکایت مرد مجسمهساز، پروندهای در دادسرای ویژه سرقت تهران تشکیل شد. کارآگاهان اداره آگاهی پایتخت به دستور بازپرس شعبه پنجم دادسرای ویژه سرقت وارد عمل شده و تحقیقات برای یافتن ردی از مرد قالبساز در دستور کار آنها قرار گرفت.
کارآگاهان پلیس موفق به شناسایی محل زندگی او شده و مرد جوان را بازداشت کردند. وی در تحقیقات ادعای عجیبی مطرح کرد: کار من طراحی و دکوراسیون داخلی است. اصلاً قالبسازی بلد نیستم. شاکی را یکی از دوستانم معرفی کرد و گفت که اگر کارش را انجام دهم، پول خوبی گیرم میآید. به دروغ گفتم قالبسازم اما وقتی مجسمه را گرفتم، به سراغ یک قالبسازی رفتم و از او خواستم برایم قالب بسازد. حتی پول زیادی به او برای ساخت قالب دادم، اما چند روز بعد وقتی به سراغ قالبساز رفتم، متوجه شدم که او مجسمه را برداشته و فرار کرده است.
ظاهراً بعد از رفتنم، تحقیق کرده و متوجه شده بود که مجسمه گرانقیمت است. وقتی فهمیدم که مرد قالبساز، مجسمه را سرقت کرده است، مدام برای شاکی بهانه آوردم و درنهایت هم تصمیم به فرار گرفتم، چون کاری نمیتوانستم برای او انجام دهم.
در حالی که متهم چنین اظهاراتی داشت، در ادامه تحقیقات کارآگاهان دریافتند که چند روز قبل ۳۸۰ میلیون تومان پول به حساب او واریز شده است. باتوجه به مبلغی که به حساب متهم وایز شده بود، این فرضیه برای تیم تحقیق مطرح شد که وی مجسمه را فروخته و سناریوی قالبساز حرفهای و سرقت مجسمه را نیز برای انحراف مسیر تحقیقات مطرح کرده است.
تحقیقات به دستور قاضی تقیزاده ادامه دارد و متهم در اختیار کارآگاهان اداره آگاهی پایتخت قرار داده شد.
منبع: روزنامه ایران